محمدرضا تقی‌پور

محمدرضا تقی‌پور: قربانی جنگ، صدایی برای ترویج صلح


«وقتی یک ایرانی را که روی پاهای خود ایستاده، می‌بینم خوشحال می‌شوم. چون من پاهایم را از دست دادم تا امروز آن‌ها بتوانند بایستند.»


Taghi-pour-fuمحمدرضا تقی‌پور پانزده ساله بود که به عنوان یک رزمنده داوطلب به بسیج پیوست تا از کشورش ایران در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران دفاع کند. او در خرداد ماه سال 1361 و تنها چهار ماه پس از حضور در خط مقدم جبهه، به گونه‌ای مجروح شد که باعث شد بقیه زندگیش شکل دیگری به خود بگیرد.


محمدرضا می‌گوید: «روزی بود که خرمشهر از عراقی‌ها باز پس گرفته شد و من و همرزمانم در سنگرمان در نزدیکی خط مقدم بودیم که مورد اصابت خمپاره قرار گرفتیم.»


محمدرضا و دوستانش در حال پاکسازی بقایای انفجار اولین خمپاره بودند که دومین خمپاره منفجر شد و او از ناحیه پشت مجروح شد. زمانی که در آمبولانس نشسته بود و منتظر بود که به پشت جبهه منتقل شود، قربانی جراحتی شد که زندگی‌‌اش را تغییر داد.


محمدرضا به یاد می‌آورد: «یک تانک عراقی گلوله‌ای را به طور مستقیم به آمبولانس شلیک کرد، و من در اثر شدت انفجار از پشت آمبولانس به صندلی جلو پرتاب شدم.»


همرزمانش تلاش کردند وی را از میان لاشۀ منهدم شدۀ آمبولانس بیرون بکشند. زمانی که سرانجام رها شد، حس فشار را در پاهای خود احساس می‌کرد و به کل بی‌خبر بود که پاهایش به قدری آسیب دیده‌اند که دیگر درمان نمی‌شوند.


«من یک نوجوان پانزده سال بودم که چند انگشت دستم را در انفجار از دست داده بودم و به قدری ذهنم بر این موضوع متمرکز بود که با وجود درد، متوجه نشده بودم پاهایم تقریباً قطع شده‌اند. دوستانم بند پوتین‌هایم را درآوردند و آنها را محکم بالای ران‌هایم بستند تا خون‌ریزی را متوقف کنند.» وی اضافه می‌کند: «جالب این‌ است که در آن لحظه نمی‌ترسیدم.»


محمدرضا از خط مقدم به بیمارستانی صحرایی در نزدیکی اهواز منتقل شد و تنها با تزریق داروی بی‌حسی موضعی، پزشکان هر دو پای او از بالای زانو قطع کردند.

 

Taghipour2

محمدرضا (نفر اول سمت راست) با همرزمانش پیش از مجروحیت در 1361

 پس از جراحی، محمدرضا با یک هواپیمای نظامی C130 به بیمارستان چمران شیراز منتقل شد تا روند بهبود را طی کند _ روندی که بعداً معلوم شد طولانی و دردناک خواهد بود.


وی می‌گوید: «در زمان انفجار غبار و دود بسیاری بود و آلودگی وارد زخم من شده بود و در بیمارستان شیراز به خوبی پاک نشده بود، برای همین پاهایم به عفونت خیلی بدی دچار شد.»


محمدرضا از شیراز به تهران منتقل شده و در بیمارستان بانک ملی بستری شد. جایی که باید چهار عمل جراحی دیگر روی پاهایش انجام می‌گرفت. هر بار، برای نجات زندگی‌اش، بخش‌های بیشتری از باقیماندۀ پاهایش قطع شد.


گویی از دست دادن پاهایش کافی نبود، محمدرضا باید با جراحت یک ترکش در باسنش هم کنار می‌آمد.


وی می‌گوید: «روی تخت بیمارستان در تهران بودم، زمانی که دستگیره مثلث شکل بالای سرم را که به تکان خوردنم کمک می‌کرد، گرفتم. ناگهان، بوی خون را حس کردم و احساس کردم که از سمت چپ باسنم خون گرم خارج می‌شود. من نمی‌دانستم که یک ترکش هم در آنجا مانده، درست زمانی که ترکش جابه‌جا شد و مشکل بیشتری درست کرد، متوجه شدم.»


محمدرضا پس از یک سال درمان در تهران، به شهرش اراک بازگشت تا زندگی تازه‌ای را به کمک یک جفت پای مصنوعی آغاز کند. او خیلی زود با دختری که خواهر دامادشان (شوهر خواهرش) بود ازدواج کرد و تحصیلاتش را ادامه داد تا دیپلم گرفت.


قطعنامه 598 سازمان ملل متحد در تیرماه 1367 به جنگ پایان داد، با وجود آن که جنگ رسماً تا 29 مرداد آن سال تمام نشد. از 1362 تا زمان تصویب قطعنامه، محمدرضا به عنوان یک سپاهی مسئول اداره امور مجروحان در شهر اراک بود.


در 1369، محمدرضا به لندن سفر کرد تا یک جفت پای مصنوعی تازه بگیرد و چندین ماه تحت توانبخشی و فیزیوتراپی باشد. با این حال، او به استفاده از پاهای مصنوعی ادامه نداد. به دلیل این‌که تنها بخش کوتاهی از ران‌هایش باقی مانده بود، راه رفتن با پای مصنوعی برایش بسیار ناراحت کننده بود و احساس عدم تعادل می‌کرد.

Taghipour3
محمدرضا در زمان اقامت در لندن برای درمان، در سال 1370

وی اظهار می‌کند: «صندلی چرخدارم بخشی از بدن من است.»


محمدرضا خیلی زود تصمیم به آموختن کار با کامپیوتر و به خصوص نرم افزارهای گوناگون گرفت. او به سرعت به حلال مشکلات نرم‌افزاری کامپیوترهای همکاران و خانواده تبدیل شد. و در سال 1379، در رشته حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد.


اما پس از سه نیمسال تحصیلی، به دلیل مشکلات ناشی از مصدومیت‌های زمان جنگش ، مجبور به ترک تحصیل شد. او هر روز مسیر طولانی خانه تا دانشگاه را رانندگی می‌کرد و همین تا حدی سبب خستگی وی می‌شد و درس خواندن برایش مشکل می‌کرد. هم‌چنین به دلیل استفادۀ طولانی مدت از دست‌ها و بالاتنه‌اش برای جابه‌جایی، به بیماری‌ای دچار شد که سندرم خروجی قفسه سینه (Thoracic Outlet Syndrome (TOS)) شناخته می‌شود. برای کاهش ناراحتی، محمدرضا یک جراحی دردناک برای برداشتن دو دندۀ بالایی قفسه سینه‌اش را انجام داد. به دنبال آن، در نتیجۀ درد و ناراحتی، او در نهایت تحصیل در دانشگاه را کنار گذاشت.


کمی پس از آن بود که وی شروع به فعالیت در مسیر کمک کردن به دیگر جانبازان و همرزمان قدیمی‌اش کرد. در سال 1384، با معرفی دوستش دکتر حمید صالحی به انجمن حمایت از قربانیان سلاح‌های شیمیایی پیوست و تا سال 1386، زمانی که کارش را در موزه صلح تهران آغاز کرد، به همکاری نزدیک با آن‌ها ادامه داد.


یکی از اهداف مهم تاسیس موزه صلح تهران و انجمن حمایت از قربانیان سلاح‌های شیمیایی، حمایت از قربانیان نظامی و غیرنظامی سلاح‌های شیمیایی است که در طول جنگ ایران و عراق استفاده شده‌. با وجود آن که محمدرضا، خود مستقیماً قربانی این سلاح‌های ممنوعه نیست، وی به دلیل احساس وظیفه برای آگاهی‌بخشی پیرامون سلاح‌های کشتار جمعی و نیاز همگان برای ساختن فرهنگ صلح، به این انجمن مردم نهاد و موزه صلح پیوست.
وی می‌گوید: «به عنوان مدیر اجرایی موزه صلح تهران، در ادارۀ روزانۀ امور دخیل هستم اما برای من - به عنوان یک قربانی جنگ- کمک کردن به دیگر قربانیان افتخار است.»


«جنگ پدیده شومی است و مدام اتفاق می‌افتد. مرگ، جراحت و اسارت بخشی از پیامدهای جنگ هستند. اما استفاده از سلاح‌های شیمیایی، غیرانسانی و برخلاف تمام قواعد حاکم بر جنگ است.»


وی اکنون نه تنها مشغول آگاهی‌بخشی پیرامون سلاح‌های شیمیایی و پیامدهای آن است، بلکه در جهت ضرورت گفت‌وگو دربارۀ ترویج فرهنگ صلح برای همه - و به ویژه برای نسل جوانتر- و از آن مهم‌تر برای انجام فعالیت‌های اجتماعی در این زمینه تلاش می‌کند.

Taghipour4
آقای تقی‌پور در یکی از نمایشگاه‌های نقاشی کودکان موزه صلح تهران، 1393

آقای تقی‌پور می‌گوید: «یکی از ویژگی‌های موزه صلح تهران این است که با نسل جوان در ارتباط است. ما دربارۀ آینده صحبت می‌کنیم. صلح به تاریخ نخواهد پیوست و امروز بسیار لازم است که درباره آن صحبت کنیم.»


با گوش فرادادن به سخنان وی، آشکارا می‌توان دریافت که او عاشق کارش و معتقد به ادامه آن است.


او در پایان می‌گوید: «من پاهایم را در جنگ دادم، ولی خوشحالم که می‌توانم به دیگر قربانیان جنگ کمک کنم که داستانشان را بازگو کنند و برای پیشگیری از وقوع دوباره جنگ فعالیت کرده، علیه سلاح‌های شیمیایی و برای صلح صحبت کنند.»

 

نوشتۀ الیزابت لوئیس


ترجمۀ انگلیسی به فارسی: گل‌مهر کازری

 

 

You have no rights to post comments